ایجاز کلام یا حشو قبیح؟
الفاظ مُهمَل یا ترکیبهای عطفی؟
دقت نظر و حتا اندکی وسواس در انجام کارها، موجب بهتر به نتیجه رسیدن آن میشود اما وسواس بیش از حد مانند سمباده روح را میفرساید که میبایست از آن پرهیز کرد!
در مطلب (چه کنیم؟ به هر حال غلط ننویسیم یا غلط بنویسیم؟) که در گذشتهتر از نظر گرامیتان گذشت، گفتیم که؛ نقادی و نکتهسنجی دکتر ابوالحسن نجفی در نگارش مطالب کتاب (غلط ننویسیم) از حیث دستوری در حد غیرقابل تصوری دقیق است تا جاییکه بر هیچ مجهولی سرپوش نگذاشته و هیچ مورد نامعلومی نیز از چشمان تیزبین او دور نمانده و ذهن پویا و جستجوگرش به درستی سره را از ناسره و صواب را از ناصواب تمیز داده و در بیان درست یا نادرست بودن الفاظ و عبارات، خطاهای چندان قابل توجهی از او سر نزده اما بد نیست، بدانیم که در برابر حکمهای ایشان، دکتر محمدرضا باطنی سخت موضع گرفت و در مجلهی آدینه به نقد مطالب او پرداخت که عنوان مقالهاش بود؛ (اجازه بدهید، غلط بنویسیم) که به اعتقاد من درصد قابل توجهی از نقدهایش اصولی و قابل پذیرش است. حال ممکن است، این سوال به ذهن کسی خطور کند که چطور ممکن است، از نظر کسی مطالب دکتر نجفی بینقص و در کنار آن بخشی از نقدهای دکتر باطنی نیز صحیح باشد!
در مطلب (چه کنیم؟ به هر حال ...) به وضوح آوردهام که بررسی واژگان و عبارتها میبایست از دو بعد اساسی؛
۱- دستوری
۲- زبانشناسی
صورت پذیرد و چنانچه مطالب کتاب (غلط ننویسیم) را باتعمق بخوانیم، درمییابیم، با اینکه نامبرده زبانشناسی توانمند بود و واژگان را از بعدهای ذکر شده، مورد بررسی قرار میداد، (مانند جمع بستن دوبارهی "عملیات" با نشانهی جمع فارسی "ها" که اعلام کرد، از حیث زبانشناسی جمع بستن دوبارهی فارسی آن اشکالی ندارد) اما جایجای به دلیل وسواس بیش از حد در نکتههای ادبی، هنگام پرداختن به صدور فتوا (اینکه کاربرد واژهای را درست اعلام کند یا نه) ظرافتها و نکتهسنجیهای دستوری بر اندیشههای زبانشناسیاش چیره شده است. یعنی ایشان بیشتر از قواعد دستوری جانبداری میکرد تا دانش زبانشناسی، مانند نظر دستوری ایشان دربارهی واژهی "نوین" که در همان مطلب گفتیم؛ بسیار استادانه این واژه را بهعنوان هممعنی واژگان "جدید و نو" مردود شمرده اما از حیث زبانشناسی جای آن داشت تا به علت کاربرد زیاد بهکارگیری آن را مجاز اعلام کند!
البته این را هم فراموش نمیکنیم، عدهای نیز بیدلیل بر او تاختند که؛ چرا ایشان با هر واژهی تازه متولد شدهای که به زبان فارسی نفوذ میکند، مخالفت خود را اعلام مینماید که در پاسخ میتوان گفت؛ دکتر نجفی در اکثر نظرهای خود واژهای را غلط نشمرده بلکه بهدرستی فرموده؛ (بهتر است از بهکارگیری واژهی (...) در عبارات فصیح پرهیز کنیم!) که متاسفانه گروهی از کنار این مطلب بیتعمقانه عبور و آن را بهگونهای دیگر تعبیر کردند!
در واقع دکتر نجفی در نوشتن مطالب ادبی خود بیشتر از نگاه دستوری سود جسته و در برابر آن نگاه دکتر باطنی به چشماندازهای زبانشناسی بوده است.
غرض از ذکر موارد مذکور این بود که این مطلب را افاده کنم؛ بهمنظور تردید و تایید الفاظ نادرست و درست میبایست از دو دانش دستوری و زبانشناسی بهره برد. چراکه؛ زبانشناسان و ادبا در پردازش قواعد، مکمل یکدیگرند و چنانچه این دو گروه از همکاری با یکدیگر اجتناب ورزند؛ یک پای ادبیات پارسی ایران خواهد لنگید!!
○
بزرگواری در سایت شخصی خود مطالبی نشر داده و چند عبارت را حشو قبیح شمرده که میتوان برخی از نمونهها را که بهعنوان حشو قبیح ذکر کردهاند، مورد نقد و بررسی قرار داد.
《یکی از رایجترین خطاهای زبانی، آوردن "که" پس از کلمهی "آنچه" است. این امر در متون معتبر فارسی دیده نمیشود(!) و خطایی است که سبب حشو قبیح در متن میشود(!) مانند؛ آنچه "که" مردم بهعنوان یک راز، پنهان نگه میدارند، عمومیترین، عادیترین و غالبترین چیز است》
چرا حشو؟ آنهم از نوع قبیح؟ البته مثال ایشان چندان جالب بهنظر نمیرسد. چون نویسندهی مطالب سایت ادبی در گذشتهتر، ترکیب "بهعنوان" و ... را هم حشو قبیح شمرده و این احتمال قریب به یقین وجود دارد که در عبارات فوق نیز عامدا چند مورد را که از نظرشان دارای اشکال بوده، یکجا کنار هم آوردهاند که بخشهای پایانی آن نامفهوم بهنظر میرسد!
مثلا خواسته بگویند؛ حرف "که" و عبارت "بهعنوان" زائد و همینطور صفت "پنهان" در واژهی "راز" نهفته و ذکر آن حشو قبیح است و باقی ماجرا که البته ترکیب "بهعنوان" در عبارات فوق زائد نبوده و بهنظر میرسد که تنها در معنای حقیقی خود بهکار گرفته نشده و با آنچه که دکتر نجفی دربارهی آن در کتاب "غلط ننویسیم" نوشته، همسو نیست، چراکه در اینجا اگر ترکیب "بهعنوان" حذف گردد، معنای مطلب مختل میشود اما در نمونههای دکتر نجفی واقعیت چیز دیگری است! در اینجا از عبارت "بهعنوان" میتواند، معنای؛ "همچون" یا "مانند" و جایجای در دیگر عبارتها "در مقام" یا "در جایگاه" اراده شود!
حال چنانچه کسی نمونههای ذکرشدهی دکتر نجفی را مطالعه کند، به حشو بودن آن پی میبرد اما مطلبی که در گذشتهتر از نظر دوستان گذشت، مقولهی دیگری است.
در بخش دیگر مطلب ایشان، هیچ اشکالی بر آوردن صفت "پنهان" بعد از "راز" وارد نیست. البته در مطلب فوق به این مورد بهطور مستقیم اشاره نشده، یعنی نویسندهی مطلب نگفته از آنجاکه ویژگی و صفتِ هر راز، نهان بودن آن و در اینجا "پنهان" حشو قبیح است اما تا حدودی از ظاهر مطلب میتوان به این نتیجه رسید که در صورت درست بودن این احتمال لابد اگر غزل حافظ را پیش رویشان قرار دهیم، خواهند گفت؛ صفت "پنهان" در غزل شمارهی ۵ حافظ نیز حشو قبیح است. یعنی؛
دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدا را
دردا که "راز پنهان" خواهد شد آشکارا
که البته دربارهی آن در دیگر مطالب توضیح کافی را دادهایم که اگر صفت "پنهان" حذف شود، شیرازهی پیام دقیق مصرع از هم میپاشد! چراکه حافظ شیرازی در مصرع فوق به ضرورت وزن، از ایجاز بهره برده که برخی نیمهادیبِ بیتعمق گمان کردهاند، حافظ دچار حشو قبیح شده، درحالیکه منظور حافظ چنین بوده است:
رازی که میبایست همچنان پنهان باقی بماند، نزدیک است که آشکار شود!
حال بازمیگردیم، به بحث اصلی یعنی؛ (آنچه که)
ببینید، در مطلب فوق هر چند که حرف "که" نیز حذف شود، افاده معنا میکند اما در نحو امروزی اشکالی ندارد که گفته شود؛ (آنچه که مردم) یا (آنچه را مردم ...) یا (آنچه را که مردم ...) زیرا علامه دهخدا پدر ادبیات فارسی معاصر ایرانزمین نیز در یکی از مطالب خود از چنین ترکیبی بهره برده است:
(اميدوارم که در پيشگاه خدا و ملت هميشه روسفيد بوده باشم و غير از "آنچه که" میبينم و میدانم، چيزی برخلاف آن نگفته باشم)
(مقالات دهخدا، جلد شمارهی دو صفحهی ٢٨٩)
حال اگر بزرگان نمونههای گردآوری شدهی این حقیر را بیاعتبار ندانند، میتوان بهعنوان شاهدمثال از آن سود جست، به نمونههای زیر دقت بفرمایید:
[آنچه را گرد آید، نگاه داریم]
(مفتاحالمعاملات، صفحهی ۵۲)
○
ای همه رادی و راستی و درستی
یافتی از روزگار آنچه که جستی
(دیوان قطران تبریزی) نوبت چاپ اول ۱۳۶۳ شاعر سدهی پنجم هجری
○
چون در تو دید، آنچه که هرگز ندیده بود
زان صد یکی ز جملهی انسان روزگار
(انوری ایبوردی قصیدهی ۹۱ در مدح یکی دیگر از بزرگان) اوحدالدّین علیبن محمّد انوری معروف به انوری ابیوردی از شاعران سدهی ششم قمری در دوران سلجوقیان است.
○
بلی هر آنچه که باشد، بدل بود او را
مگر که خدمت مخدوم من امام اجل
(دیوان رضیالدین ابوجعفر محمد نیشابوری [رهی] شاعر سدهی ششم. ۵۹۸ قمری. نیشابور)
توضیح اینکه؛ این شاعر از معروفیت خاصی برخوردار نیست اما بهکارگیری ترکیب "آنچه که" در شعرش میتواند، نشان از کاربرد این ترکیب در گفتارها و نوشتارهای آن دوران بهشمار رود!
○
البته نمونههای دیگری نیز موجود است و به همین عدد بسنده میکنم که اگر از نظر بزرگواران، مانندهای فوق از درجهی اعتبار ساقط باشند، دستکم کاربرد و پیشینهی ادبی عبارات مورد بحث را نمایاندهاند.
چنانچه دوستان، دیگر مطالب ادبیام را ملاحظه کرده باشند، قطعا متوجه شدهاند که شاهدمثالهایم بیشتر از شاعران بزرگی چون؛ فردوسی، سعدی و حافظ و ... صورت پذیرفته اما این گزینش نه بهمنظور معروفیت آن عزیزان، بلکه بدان جهت بوده که در سرودههایشان غالبا از اصولیترین و بهترین نحو بیان بهره بردهاند اما این را هم باید در نظر گرفت که همیشه اینگونه نیست. زیرا ممکن است که از بزرگان سخن نیز خطاهایی سر زده باشد. یعنی میخواهم، این پیام را افاده کنم که نمونههای شاعران رده پایینتر، همیشه از درجهی اعتبار ساقط نبوده و منبع شاهدمثال تنها ویژهی این بزرگان نیست. مثلا وقتی دیگر نویسندگان و شاعران در آثارشان از واژه یا ترکیب یا نحوی بهره بردهاند، دال بر این است که میان مردم کاربرد داشته که به کار گرفته شده است.
و اما در زمینهی نارساییها این بیت سعدی را در غزل شمارهی ۹۶ مشاهده بفرمایید که دربارهی آن میتوان گفت؛ افراط شاعر در ایجاز موجب بهوجود آمدن تعقید در معنا شده است:
ز هرچه هست گزیر است و ناگزیر از دوست
بهقول هرکه جهان مهر بر مگیر ای دوست
ایجاز سعدی در نزد ادیبان مشهور است اما جایجای به منظور فصاحت، چنان سخن را موجز میکند که از حوزهی بلاغت کلام خارج میشود. یعنیاینکه، بیت مذکور سخنی رسا و قابل فهم عموم نیست!
شاعر در مصرع اول میگوید؛
از هرچه که در جهان وجود دارد، میتوان گذشت اما دوست را نمیتوان نادیده گرفت و همانطور که مشاهده فرمودید؛ ضمن اینکه؛ حرف "و" عطف، بَلاغی است و نقش "اما" را ایفاء میکند، بسیاری از واژگان نیز حذف شده است.
و در مصرع دوم؛
سعدی بهمنظور ایجاز کلام از بیان دو تا سه واژه چشم پوشیده شده و آن را حذف کرده است.
یعنی؛ (بهقول هرکه در جهان هست) یا؛ (وجود دارد) که واژهی "در" و فعل "هست" یا فعل مرکب "وجود دارد" به قرینهی حالی [معنوی] حذف شده که اینگونه موارد را فقط یک ادیب حرفهای درمییابد!
بسیار خب! آیا میتوان این نوع ایجاز کلام سعدی را به عنوان امری اصولی به دیگر شاعران معرفی کرد و گفت؛ چنانچه واژههای حذف شده را در جمله به جایگاه اصلی خود بازگردانیم، دچار حشو قبیح شدهایم؟ (مانند بحث مورد نظر ما "آنچه" و "آنچه که" و "آنچه را که")
ببینید، حافظ در غزل شمارهی ۸۷ میگوید:
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
دکتر مریم هاشمی مقدم دربارهی بیت حافظ میگوید؛
(حافظ در مصراع اول برای درست کردن وزن شعر، ارکان دستوری را بههم ریخته است.
در اینجا "شمع" نهاد جمله است و میبایست در اولین رکن دستوری جمله جای گیرد اما حافظ آنرا در آخرین رکن جای داده و همینطور دو جزء فعل را کنار یکدیگر قرار داده، در حالیکه میخواسته بگوید؛ شمع میخواست راز خلوتیان را افشا کند.)
پس در اینجا نمیتوان به نحو بیان حافظ استناد کرد و گفت؛ در سرودهها میتوان از این نوع نحو بهره برد، چراکه در هیچ زمان، هیچ شاعری برای بیان احساس و اندیشهی خود از این نوع نحو بیان سود نجسته است.
جایجای عرض کردهام؛ خاصیت یک شعر یا یک نثر متعالی در این است که با کمترین واژگان بیشترین مفاهیم افاده شود اما برخی از ترکیبها و عبارات ویژگیهای خاص خود را دارند!
لغتنامهی دهخدا
(آنچه، آن چیز که. هر چیز که. هرچه. هرچه را که. تمام چیزها که. آن چیز را که)
○
○
و اکنون نظر دکتر نجفی را نیز در اینباره جویا میشویم که در کتاب "غلط ننویسیم" صفحهی (۹) فرموده است:
[[[ آنچه/ آنچه که؛ پس از "آنچه" نیازی به استعمال "که" نیست و در متون معتبر فارسی نیز "که" همراه آنچه به کار نرفته است:(!)
《آنچه کنی و آنچه نکنی و آنچه گویی و آنچه نگویی باید که همه به فرمان باشد》
(مکاتیب فارسی غزالی، ۹۷)
"آنچه به روزگار به خون جگر جمع کرده بود، بر باد رفت"
(تاریخالوزراء ۲۲۶)
"بگوی که آنچه تو را بر این داشته است، چیست"
(داستانهای بیدپای، ۱۶۱)
"ایشان آنچه از رسوم مصیبت و شرایط ماتم بود، بهجای آوردند"
(فرج بعد از شدت، ۱۰۲۰)
تیر مژگان دراز و غمزهی جادو نکرد
آنچه آن زلف سیاه و خال مشکین کردهاند
(حافظ)
در قدیم حتی از استعمال "را" پس از آنچه پرهیز داشتهاند:
"آنچه با خود برده بودم، دزدان در راه هندوستان از من بستدند.
(سیاستنامه ۱۲۵)
"حکایت کرد، آنچه رفته بود"
(چهارمقاله، ۷۸)
"حسن مودّب آنچه شنید، باز نمود. شیخ گفت؛ اکنون پیر آنچه فرموده است، به جای آریم"
(اسرارالتوحید، ۱۰۲)
"ایشان آنچه او فرمود به جای آوردند"
(فرج بعد از شدت، ۲۷۲)
بههمین سبب امروزه هم بعضی از فضلا استعمال "را" را پس از آنچه ناصواب میدانند ولی علاوه بر اینکه در بعضی از موارد، به حکم معنای عبارت و منطق کلام، نیاز به استعمال "را" هست، در متون قدیم نیز، البته به ندرت استعمال آن را روا داشتهاند:
"هر دو عدد را در هم ضرب کنیم ... و آنچه را گرد آید، نگاه داریم"
(مفتاحالمعاملات، ۵۲)
اما به هر حال از استعمال "که" پس از "آنچه" خواه به صورت "آنچه که" و خواه بهصورت "آنچه را که" باید پرهیز کرد.]]]
حکم را مطالعه فرمودید. در وهلهی اول باید اذعان کنم که مرحوم دهخدا حکم به حذف "را" و "که" پس از ترکیب "آنچه" نداده و تنها با ذکر شاهدمثال این پیام را افاده کرده؛ گاه بهدلیل ایجاز، معنای واژگان "را" و "که" میتواند، در ترکیب "آنچه" نهفته باشد. یعنی همان ترکیبی که در متن و سرودههای پیشینیان بهکار رفته و زمانی که در تعریف معنای ترکیب "آنچه" از عبارات "هرچه" و "هرچه را که" بهره میجوید، بدین معناست؛ در عبارات "آنچه که" و "آنچه را" و "آنچه را که" ایجاز رخ داده که به شکل "آنچه" درآمده است. یعنی اینکه؛ در عبارتها ترکیب "آنچه" میتواند، به صورت "آنچه را که" نیز ظاهر شود، نه اینکه چنانچه ایجازی صورت نپذیرد، گمان کنیم، خطا یا حشوی صورت پذیرفته است.
بهعبارتی شفافتر؛ طبق فرمودهی علامه دهخدا ترکیب "آنچه" دقیقا هممعنی "هرچه" است و از طرفی دیگر فرموده؛ از ترکیب "آنچه" معنای ترکیب "هرچه را که" و "آن چیز را که" افاده میشود و این بدان معناست که ترکیب "آنچه" کوتاه شدهی "آنچه که" یا "آنچه را که" است و پرواضح است، هنگامیکه در زبان فارسی ترکیب "هرچه را که" موجود است، قطعا ترکیب "آنچه را که" نیز میتواند، صحیح باشد. یعنی؛ هرچه دربارهی ترکیب "هرچه" حادث شود، در مورد "آنچه" نیز صدق میکند. اینجاست که راه دکتر نجفی در این زمینه از مرحوم دهخدا جدا میشود. البته این احتمال نیز میرود که نامبرده با ملاحظهی نمونههایی که در لغتنامهی دهخدا آمده، به اشتباه افتاده و گمان کرده، عبارت "آنچه را که" در سرودههای پیشینیان موجود نمیباشد و بر همین اساس در کتاب "غلط ننویسیم" به صدور حکم پرداخته است. صد البته جناب سمیعی نیز با عباراتی دیگر تنها به تکرار کلام و تقلید از ایشان پرداختهاند اما نکتهی جالب توجه اینجاست که چرا این دو بزرگوار تنها به نمونههایی که مدنظر خودشان بوده، دست یافتهاند؟!
یک احتمال دیگر هم وجود دارد و آن اینکه، شاید دیگر متنهای پیشینیان و شعرهای: عراقی، انوری، عطار، خواجو و ... را معتبر ندانستهاند! البته نمونههای دیگری نیز موجود است که خلاف نظر این بزرگواران را اثبات میکند.
در مطلب (خطر انقراض زبان فارسی) گفتیم؛ (زبان هر مرز و بوم بهمنزلهی وحی منزل نیست، پدیدهای است، زنده، پویا، متغیر، زایا و متحول که اگر آن را به بند نکشیم و اندکی آزاد بگذاریم، خطا نمیرود و راه اصولی خود را پیدا خواهد کرد) گیریم، در متون کهن چنین پدیدهای مشاهده نشود که میشود، مگر هر لفظی که در کلام پیشینیان بهکار گرفته نشده باشد، استخدام آن در نوشتارهای امروزی میبایست جرم تلقی شود؟
حال گیریم، به قول بزرگواران، در زمان گذشته استخدام حرف "که" بعد از ترکیب "آنچه" گناهی نابخشودنی بوده که نبوده و در تمامی متون و سرودههای پیشینیان بدون حرف "که" به استخدام درآمده که نیامده اما آیا در طول تاریخ ادبی هر مرز و بوم، میبایست تلقی مردم از معنای ترکیبها همواره به یک شکل باقی بماند و در آن هیچگونه تغییری حاصل نشود؟
شاید در زمان گذشته ترکیب مربوطه بدون واژگان "را" و "که" نارسا نبوده و شاید هم بیشتر به ضرورت وزن شعر هر دو حذف میشده و در نثرها هم به تقلید از کلام موزون یا بهره بردن از وزن هارمونی از همان شیوه بهعنوان بلاغت در کلام بهره برده شده و شاید امروزه جایجای نیاز به ذکر "که" و "را" پس از ترکیب "هرچه" و "آنچه" نباشد و هرچند که هر دو ترکیب بَلاغیاند اما این را هم باید پذیرفت که جایجای نمیتوان آن را بدون حروف ذکر شده بیان کرد. یعنی؛ شنونده در صورت بهوقوع پیوستن چنین پدیدهای در برخی از عبارات احساس میکند، در کلام، ایجاز مخل صورت پذیرفته است!
برای نمونه امروزه کسی بهجای عبارت؛ (در این زمینه آنچه را که باید در نظر گرفت) کم میگوید یا اصولا نمیگوید؛ (در این زمینه آنچه باید در نظر گرفت) و یا اینکه؛ مردم غالبا میگویند: (هرچه که یا هر آنچه که یا آنچه که میگویم، باید به آن عمل شود) و کم میگویند؛ (آنچه میگویم ...) یا در محاورهها از هر دو نحو بهره میبرند. مثلا میگویند؛ (هرچی میگم، باید گوش کنی) یا (هرچی که میگم ...) و یا بدون حرف "که" مقصود خود را بیان میکنند: (هرچه بادا باد) و این بدان معناست که در عبارتها، واژگانِ "را" و "که" گاه بهدلیل بَلاغی بودن "آنچه" حذف میگردد و چنانچه کسی بخواهد، آن را به جایگاه اصلی خود بازگرداند، نباید گمان کرد، حشو قبیحی صورت پذیرفته است! پرواضح است، نحوهای دوم هرچند که درست است اما امروزه زیاد مطبوع خاطر مردم نیست و این بدان معناست که پیشنهاد دکتر نجفی [[[به هر حال از استعمال "که" پس از "آنچه" خواه به صورت "آنچه که" و خواه بهصورت "آنچه را که" باید پرهیز کرد.]]] هرگز بهوقوع نخواهد پیوست، از آنجاکه پیشینهی چنین پدیدهای طولانی است، لذا عکس کلام ایشان پیشبینی میشود، چراکه مردم همواره از شیوهای بهره میبرند که راحتتر بتوانند، مقصودشان را افاده کنند!
و اما اینکه؛
(آوردن حرف "که" پس از "آنچه" در متون معتبر فارسی دیده نمیشود و خطایی است که سبب حشو قبیح در متن میشود.) نقل قول از؛ "سمیعی گیلانی"
و همینطور؛
(پس از "آنچه" نیازی به استعمال "که" نیست و در متون معتبر فارسی نیز "که" همراه آنچه به کار نرفته است. در قدیم حتی از استعمال "را" پس از آنچه پرهیز داشتهاند.) "دکتر نجفی"
برخلاف نظر بزرگواران همانطور که گفته شد، علاوه بر اینکه حشو قبیحی صورت نگرفته بلکه اینطور حس میشود که در نمونههای ذکر شدهی دکتر نجفی جایجای ایجاز از نوع "حذف" روی داده و البته نباید فراموش کرد که برخی از نمونههای ذکر شده، کموبیش جای بحث دارد که توضیح دربارهی آن در حوصلهی این مقالت نیست!
به هر حال نمونههایی دیگر موجود است که خلاف حکم و نظر بزرگواران را ثابت میکند و نشان از کاربرد چنین پدیدهای در زمان گذشتهتر را دارد!
شاهدمثالهای زیر را دکتر "مریم هاشمی مقدم" در اختیارم قرار دادند و عرض کردند، چنانچه درگیر کار در دانشگاه نبودم، تا حدی به ذکر چنین نمونههایی میپرداختم که کسی را حوصلهی مطالعهی تمامی آن نباشد.
آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست
گرچه بگویم بسی سوی زبان نمیرسد
(عطار نیشابوری)
مرا از آنچه که گیرد حرامی از پس و پیش
چو ترک خویش گرفتم چه غم خورم ز متاع
(خواجوی کرمانی)
نگر هر آنچه که بر هیچکس نیامده بود
برین شکسته دلم از غم تو آن آمد
(فخرالدین عراقی)
آنچ از تو سزد به جای ما کن
نه آنچه که ما بدان سزاییم
(فخرالدین عراقی)
چون در تو دید آنچه که هرگز ندیده بود
زان صد یکی ز جملهی انسان روزگار
(انوری ابیوردی)و هر وعده که خلق را کرده است، از راحت ذرهای نبود، در آنچه که من چشم میدارم.
(عطار، تذکرةالاولیا)
○
یکی از دوستان ادیب و زبانشناسم (م. پ) که دکتر در زبانهای فارسی و فرانسه است و در زبان عربی دارای تبحری خاص است، در این زمینه میگوید؛
((امروزه خطرهای جدیتری زبان فارسی را تهدید میکند و متاسفانه از کسانیکه انتظار آسیبشناسی و اقدام در رفع اینگونه معضلها میرود، نسبت به آن بیتوجه هستند که خطر اصلی بهکارگیری سیلآسای واژگان و نحو زبانهای خارجی است که هیچکس در مورد آن دست به کاری جدی نمیزند. حال پاسخ اینکه، بعد از «آنچه» حرف «که» بیاید یا نه، و یا «راز پنهان» حافظ درست است یا نه، مشکلی از مشکلها کم و دردی دوا نمیکند!
زمانیکه شاعری چون حافظ شیرازی از «راز پنهان» بهره میبرد، میداند که "راز" مقولهای "پنهان" است. بنابراین اضافه کردن صفت «پنهان» را باید به حساب تداول مردم گذاشت، نه آنچه طبق قاعده بهروی کاغذ آمده و چنین است؛ ترکیب «آنچه» و «هرچه» و غیره!
مگر بهکارگیری «اولیتر» و «نیزهم» و امثال اینها طبق قاعده صورت پذیرفته است؟ همهی دانشگاهیان میدانند؛ ساختار «اساتید» طبق قاعده شکل نگرفته و ترکیب «دانشکده» نیز خلاف قاعده است ولی میگویند و مینویسند.
رانندگی در دفتر آموزش، فن یک چیز و در خیابانها و جادهها رانندگی کردن امری دیگر است! من پیشنهاد میکنم، شما بر اهمیت حفظ زبان و خودداری از آلوده کردن روزافزون آن با واژه و ساختار زبان بیگانه، تکیه کنید، بهویژه به جوانان متذکر شوید که استفادهی افسارگسیخته از مفردات و ترکیبات و نحو زبانهای خارجی نشانهی بیشخصیتی است. یعنی میخواهیم با بکسل کردن زبان فارسی بهوسیلهی زبان بیگانه، برای خود کسب هویت و شخصیت کنیم اما غافلیم که بر سر شاخ نشسته و در حال بریدن ریشهایم!
به نظر من اندیشهی خود را به کلام ادیبانی که تنها تا نوک دماغ خود را میبینند، متمرکز نکنید و توجه داشته باشید که هیچ زبان محدود و محاط در قواعد موضوعه نمانده که در آن دخل و تصرف نشده باشد.
دیگر عبارات «آنچهکه» و «هرچه که» را نمیتوان غلط شمرد! چراکه امروزه تعریف "غلط" هم تفاوت کرده است!))
●
نویسندهی مطالب ادبی وبلاگ مورد بحث ما در ادامه فرمودهاند؛
《حشو کلمات مهمل: کلماتی مثل؛ قاطیپاتی، چیزمیز، غذامذا، پولوپله، پتوپهن، کتوکُلُفت، کتابمتاب، کاروبار، خرتوپرت، چرندپرند و مانند آنها کلمات مهمل(!) نامیده میشوند و تنها باید در زبان محاوره به کار بروند.》
منظورشان این است که ورود الفاظ مذکور به حوزهی عبارات فصیح و شعر در نثر ممنوع است که قطعا شاعر و نویسندهی مجرب بدان واقف است و میداند که این حکم از دقت کافی برخوردار نیست! این بزرگوار بهتر است، به متون و سرودههای پیشینیان رجوع کند تا به حقیقت واقف شوند. اصولا حکم ایشان جای بیان نداشت اما آنچه که مهم است، این است؛ کسی که به نوشتن مطالب تخصصی ادبی میپردازد، میبایست دستکم ادیبِ اهل قلم باشد و اصول درستنویسی را رعایت کند.
اول اینکه؛ عنوان "حشو کلمات مهمَل" عبارتی نادرست است. چراکه اصولا حشو پدیدهی دیگری است و ربطی به ترکیبهای اتباعی ندارد و مضاف بر آن واژه، لفظی معنادار است، در حالیکه "مهمَل" لفظی است، بیمعنا! در حقیقت "واژه" و "مُهمَل" از حیث معنوی در تناقضاند و نمیتوانند، با یکدیگر جمع شوند. یعنی از مطلب ایشان این نوشتهی بیمعنا اراده میشود؛ (حشو لفظ معنادار بیمعنا) که در نوشتهی فوق "کلمات" زائد است و میبایست حذف شود و از آنجا که هیچ واژهای مهمَل نیست، ایشان میتوانست از ترکیب (تَبَع مهمَل) بهره برند! ضمنا بیمعنا بودن الفاظ در ترکیب (تَبَع مُهمَل) کوچکترین ارتباطی به حشو ندارد و در حقیقت لفظ مُهمَل گویای بسیاری از مفاهیم است. این درست که به تنهایی فاقد معناست اما زمانیکه با واژهی اصلی درآمیزد، در پرورش معنا نقش مهمی را ایفاء میکند. مثلاً اتاقی نامرتب و پر از خردهکاغذ و آشغال است، پدر خانواده به فرزندش میگوید؛ (کاغذماغذها) را جمع کن یا (آشغالماشغالها) را تمیز کن! از جملهی مذکور این پیام افاده میشود که تمام نابسامانی و شلوغیهای خانه را کاغذ دربرنگرفته، بلکه چیزهای دیگری نیز میانشان موجود است که گوینده به منظور کوتاهی سخن (ایجاز کلام) از ذکر آن چشم پوشیده و با بهکارگیری "تابع مُهمَل" منظور خود را بهخوبی بیان کرده و این بدین معناست که در اینجا لفظ مُهمَل همانند آرایههای ادبی از چند واژه و عبارت نیز گویاتر و کارآمدتر عمل کرده است و در نمونهی دوم؛ این پیام افاده میگردد که جز آشغال موارد دیگری نیز موجود است که دورانداختی نیست.
دوم اینکه؛ طرز نوشتار "قاطیپاتی" درست نیست و "قاتیپاتی" درست است و همینگونه "چرندوپرند" در نوشتارها و محاورهها بیشتر معمول است، تا "چرندپرند"
سوم اینکه؛ تمام ترکیبهای فوق دارای معنیاند و نباید آنها را مهمَل خواند، چراکه تنها بخشی از آن یعنی؛ تابع واژهی اصلی، مهمَل است و اگر ترکیبهای مذکور ذاتا بیمعنا بود، به فرهنگ واژگان راه نمییافت و شاعران بزرگی چون رودکی، فردوسی، حافظ و ... در سرودههای خود از آن بهره نمیبردند و برخلاف فتوای صاحب سایت ادبی مذکور، کوچکترین ارتباطی به حشو قبیح ندارند و حال اینکه از نظر برخی نمیبایست وارد عبارات فصیح شوند، آن بحث دیگری است که پس از ذکر چند نمونه از ترکیبهای اتباعی مهمَل، به کاربرد آن در آثار شاعران میپردازیم، (انشاءالله تعالی)
ایشان میتوانند، معنای واژگان مرکبی را که از نظرشان بیمعنا بوده، در فرهنگ دهخدا مرور کنند!
لغتنامهی دهخدا
چرندوپرند
(اسم مرکب، از اتباع) چرند. پرتوپلا. چرتوپرت. حرف مفت. هذیان. سخن بیهوده و مُهمَل
*
لغتنامهی دهخدا
خرتوپرت
(اسم مرکب، از اتباع) آشغال. خردوریز. هنزر و پنزر. خاشوماش
*
لغتنامهی دهخدا
کتوکلفت
(صفت مرکب، از اتباع) ستبر. کلفت. ضخیم
(از فرهنگ فارسی معین)
*
لغتنامهی دهخدا
پولمول
(اسم مرکب، از اتباع) پولوپله
و ......
چنانچه ایشان فرهنگ دهخدا را باتعمق و دقیق مطالعه بفرمایند، میبینند که علامه دهخدا در معنای هر یک نوشته؛ (از اتباع) البته آن نیز به دوگونه است:
۱- تَبَع از نوع ساختاری مهمَل مانند؛ "پولمول" و غیر ساختاری مهمَل مانند؛ "کتوکلفت" و "پتوپهن" که در اینجا تَبَع مهمَل در اولین واژه صورت گرفته و از حیث ساختاری شباهتی با واژهی اصلی ندارد. حال ممکن است، برخی بگویند که "کت" و "پت" دارای معنا است و مهمَل نیست. این درست اما معنایش ارتباطی به واژگان اصلی یعنی "کلُفت" و "پهن" ندارد. تنها معنای نزدیک به "کت"؛ (استخوانی "پهن" بر دوش گوسفند و دیگر ستور) است که گمان نکنم، "کت" از این معنا دریافت شده باشد!
۲- تَبَع از حیث معنوی "معنادار" که واژهای از حیث شباهت معنوی از واژهای دیگر پیروی میکند. مانند؛ "گلولای" و همچنین؛ "تکوپوی"
حال معنای "اتباع مهمَل" در واژگان مرکب چیست:
در تعریف ترکیب اتباع مُهمَل، میتوان گفت؛ واژگان مرکبیاند که یکی از دو واژه از حیث معنوی مستقل نیست و بهتنهایی نامفهوم و از حیث ساختاری غالبا شبیه "پایه" یعنی آن دیگر واژه است. مانند؛ "چرتوپرت" اما در ترکیب اتباعی مهمَل گاه لفظ نامفهوم شبیه دیگر واژه نیست. مانند؛ "کتوکلفت" که در چند سطر گذشته بدان اشارت شد.
استاد نفیسی در فرهنگ نظام [با اندکی تحریف از سوی این حقیر] اینگونه به تفسیر "اتباع مُهمَل" میپردازد:
(((هر واژهی فارسى که اولین حرف آن جز "میم" باشد، در مُهمَل آن، حرف اول واژه را حذف کرده و بهجایش "میم میگذارند. مانند؛ "اسبمسب" یا "خوابماب" و اگر در اول واژه حرف "میم" باشد، بهجاى آن حرف "پ" میگذارند. مانند؛ "مردپرد" یا "مرغپرغ")))
اما تعریف مذکور ناقص و دارای مرزبندیهای خاصی است و علامه دهخدا بهدرستی این محدودیتها را نمیپذیرد و در لغتنامهی خود به ذکر نمونههای دیگری میپردازد که خلاف تفسیرها و گفتههای استاد نفیسی "نظامالاطباء" را اثبات میکند!
توصیهی من به دوستان علاقمند به ادبیات [بهویژه نویسندهی مطالب سایت مذکور] این است که زیاد وارد این مباحث نشوند و در این زمینه سریعا و صریحا به صدور حکم و فتوای ادبی نپردازند، چون برخی از ادبا هم در تردید یا تایید برخی از آنها همچنان درمانده ماندهاند که در انتهای مطلب به برخی از نمونهها اشارت خواهد شد. (انشاءالله تعالی)
لغتنامهی دهخدا
گلولای
اسم مرکب، اتباع
پس از طغیان آب در رودخانه یا نهر مقداری رسوبات از خود باقی گذارد که آنرا گلولای خوانند.
*
لغتنامهی دهخدا
لای
(اسم) گِل نرم که از آب گلآلود بر جایی نشیند.
همانطور که ملاحظه فرمودید؛ مرحوم دهخدا در فرهنگ واژگان خود از واژهی مرکب "گلولای" به عنوان ترکیب اتباع یاد کرده و این در حالی است که هم واژهی "گِل" دارای معناست و هم واژهی "لای" آن هم دارای معنایی مشابه یکدیگر! حال ممکن است، این سوال به ذهن کسی خطور کند که اگر هر دو دارای معنا هستند، پس چرا علامه آن را (ترکیب اتباعی) خوانده است!
ببینید؛ اتباعی بودن یک لفظ، دال بر مُهمَل بودن آن نیست یا به عبارتی دیگر؛ مهمَل بودن الفاظ از ویژگیهای ترکیبهای اتباعی بهشمار نمیرود و این بدین معناست که موارد اتباعی در ترکیبهای عطفی نیز ممکن است روی دهد، ضمن اینکه، مورد اتباعی گاه مهمَل و از حیث شباهت ساختاری صورت میپذیرد و گاه از لحاظ شباهت معنوی و گاه نیز از هر دو یعنی؛ ساختاری و معنوی!
نمونهی دیگر اینکه مرحوم دهخدا ترکیب "تیبوشیب" را هم "ترکیب اتباعی" خوانده و هم "ترکیب عطفی" و این بدان معناست که "ترکیب اتباعی" به این معنا نیست که حتما میبایست یک واژهاش مُهمَل باشد اما برخی از ادبا بیتوجه از کنار این مورد گذر کردهاند.
لغتنامهی دهخدا
تیبوشیب
ترکیب عطفی، صفت مرکب
این لغت از اتباع است همچون تار و مار و امثال آن بهمعنی سرگشته و شتابزده
(برهان قاطع) (آنندراج) (ناظمالاطباء)
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی بتو اندر به شیبوتیب
(رودکی)
○
لغتنامهی دهخدا
جاروپارو
(اسم مرکب، از اتباع) جاروپارو کردن، جاروپارو زدن؛ کنایه از نظافت کردن و تمیز و مرتب کردن
بزرگواری (م. ز) که دکتر در ادبیات است، بهگونهای غیرمستقیم مطالب مرحوم دهخدا و مرحوم نفیسی《نظامالاطباء》را نقد کرده و گفته است؛
(((... جاروپارو: واژهی «پارو» مهمَل و بیمعنی نیست و نام وسیلهای است که شباهت خاصی با «جارو» دارد و هر دو هموزن یکدیگرند!)))
پاسخ؛
چند اشکال در مطلب مذکور موجود است. اول اینکه؛
مفهوم "بیمعنایی" در واژهی "مُهمَل" نهفته است و از میان واژگان "مهمَل" و "بیمعنی" ذکر یکی از آن دو کافی بهنظر میرسد. شاید ایشان واژهی "مُهمَل" را تنها بهمعنای؛ (سخن مهجور، نامانوس و بدون استفاده) تصور کردهاند!
لغتنامهی دهخدا
مُهمَل
سخنی که آن را استعمال نکنند
(منتهیالارب)
کلمهی مُهمَل، مقابل مستعمل، لفظی است که معنی ندارد. چون؛ دوب، مقابل لفظ مستعمل که معنی دارد، مانند؛ چوب
دوم اینکه؛
مرحوم دهخدا گفته؛ فلان ترکیب از اتباع است و نگفته، مُهمَل! هرچند که دکتر گرامی در ابتدای مقالتشان تعریف درستی از "تابع" و "مُهمَل" فرمودهاند اما نمیدانم چرا در اینجا گمان کردهاند که از واژهی "اتباع" معنای "مُهمَل" اراده میشود. گاه با وجود تناقضهای ایشان، این اندیشه به ذهنم خطور میکند که شاید ابتدای مقاله را کسی دیگر نوشته باشد! ببینید؛ اَتباع به فتح اول جمع "تَبَع" و "تابع" است و گفتن اینکه فلان کلمه از اَتباع است، دارای دو بخش است. یا فقط از ساختار واژهای پیروی میکند و یا از معنایی نظیر معنی "مُتَّبَع"
حال یا خود واژهی "مُتَبِع" ["تَ" مشدد] هممعنی با "مُتَّبَع" است یا مُهمَل، اما چون در جایگاه "مُتَبِع" ["تَ" مشدد] قرار گرفته، از معنی "مُتَّبَع" پیروی میکند.
در مورد ترکیب (جاروپارو) هم که مرحوم دهخدا آن را "اتباع" خوانده، بستگی به محل کاربرد آن دارد. مثلاً اگر برای برف حیاط منزل بهکار برده شود، بدین معناست که پارو در معنای خود بهکار رفته است! مانند اینکه، برف آمده و کسی آن را پارو و بقایای آن را جارو کرده باشد اما اگر ترکیب مذکور برای اتاق بهکار گرفته شده باشد، بدیهی است که "پارو" در معنای خود بهکار نرفته و مُتَّبِع مُهمَل است، چون هیچ آدم عاقلی اتاق را پارو نمیکند. در مجموع "پارو" در ترکیب "جاروپارو" بیشتر بهگونهی (اتباع مُهمَل) ظاهر میشود تا معنای حقیقی! چون ترکیب مذکور غالبا دربارهی محیط کثیف یا شلوغ بهکار میرود و همان نقش "جارومارو" را ایفاء میکند و "پارو" حکم مُهمَل را دارد!
ایشان در ادامه میگویند:
(((لاتولوت: "لات" بهمعنای فقیر و تهیدست و "لوت" نیز که از اتباع "لات" است، بهمعنای آدم عریان! هر دو دارای معنایی مرتبط با یکدیگرند و هیچکدام مُهمَل بهشمار نمیروند! هرچند که از حیث ساختاری مشابه یکدیگر نیستند اما این دو واژهی سهحرفی در اولین و آخرین حرف با یکدیگر مشترکند!)))
پاسخ؛
مرحوم دهخدا جز این چیز دیگری بر زبان نرانده و تنها فرمودهاند؛ (از اتباع) و نگفتهاند (مُهمَل) است:
لغتنامهی دهخدا
لاتولوت
صفت مرکب، از اتباع
لاتوپات
قومی همه مرد لاتولوتند
باد جبروت در بروتند
(خاقانی)
*
لغتنامهی دهخدا
روت
برهنه. لخت. عور. عریان. لوت
لاتولوت
سخت فقیر و بیچیز.
کلمهی لوت همان روت قدیم و لخت متداول امروز است!
*
دیگر اینکه دکتر (م. ز) در بخشی از مقالهی خود فرمودهاند؛ (واژگان مهمَل) و (واژگان غیرمهمَل) که در چند سطر بالاتر در این زمینه به بحث پرداختیم و گفتیم که؛ واژه، لفظی معنادار است، در حالیکه "مهمَل" لفظی است، بیمعنی! در حقیقت "واژه" و "مُهمَل" از حیث معنوی در تناقضاند و نمیتوانند، با یکدیگر جمع شوند. حال این بزرگوار نیز همین مطلب را تکرار کرده و اگر از آن بگذریم که قابل گذشت نیست، در کنار آن به ذکر (واژگان غیر مُهمَل) نیز پرداختهاند که فاجعهآمیزتر از عبارت قبلی است. البته منظور ایشان را دریافتم اما عبارت ایشان یعنی؛ (لفظ معنیدار غیر بیمعنی)؟
ببینید؛ اگر واژه بهمعنای لفظ معنادار است، پس مُهمَل نبوده و نیاز به ذکر عبارت "غیرمُهمَل" نیست تا در کنارش به استخدام درآید. گذشته از این، ترکیب "غیرمُهمَل" در عبارت ایشان چه نقشی را ایفاء میکند و در حقیقت به چه معناست؟
یعنی میخواهند بگویند؛ غیر بیمعنا؟ این دیگر چه نحو بیان است؟ یعنی با افزودن واژهی "غیر" بر ابتدای متناقض واژهای، بخواهیم، آن را به حالت اول یعنی معنای اصلی واژه برگردانیم؟ همینطور برخی با پیچاندن واژه، (حقیقی) را (غیرمجازی) بیان میکنند.
*
گروهی از ادبا معتقدند که واژهی دوم در برخی از کلمات مرکب حالت (اتباعی مُهمَل) نداشته بلکه مفهوم بوده و از زبان اوستایی به زبان کنونی راه یافته تا جاییکه زمانی معنایش بر کسی پنهان نبوده و ما اکنون آنها را مُهمَل میخوانیم!
*
گروهی "هرجومرج" را از نوع "اتباع مهمَل" دانستهاند، در حالیکه هر دو واژه دارای معنا هستند و "ترکیب عطفی" است:
لغتنامهی دهخدا
هرجومرج
(ترکیب عطفی. اسم مرکب) در محلی گویند که جمعی ناموافق و بیاتفاق برخلاف هم کاری کنند و هر که را آنچه از دست آید، کند!
(برهان قاطع)
شلوغپلوغ. بلبشو. فتنه و آشوب و بیانتظامی [بینظمی]
(یادداشت به خط مؤلف):
خراسان در هرج و مرج افتاد و ملک متزلزل شد
(ترجمهی تاریخ یمینی)
و "هرج" به قول مرحوم دهخدا؛ "آشوب و فتنه" و "مرج" شترهایی که بدون راعی و چرانندهای چرا کنند.
*
همچنین گروهی ترکیب "خانومان" را به اشتباه ترکیبی اتباعی مهمَل معرفی کردهاند، در حالیکه اتباعی معنادار است و "مان" از حیث ساختاری به تَبَع از "خان" آمده است:
لغتنامهی دهخدا
خانومان
(اسم مرکب) خان مخفف خانهومان
لغتنامهی دهخدا
خان
(اسم) خانه
(برهان قاطع، آنندراج، ناظمالاطباء و ...)
*
لغتنامهی دهخدا
مان
(اسم) خانه را گویند و نیز خانومان اتباع است.
(لغت فرس اسدی چاپ اقبال، صفحهی ۳۹۷)
بهمعنی خانه باشد
(برهان قاطع)
خانه
(آنندراج) و (ناظم الاطباء)
به زبان پهلوی، مان؛ (خانه و مسکن)
یا مرو با یار ازرق پیرهن
یا بکش بر خانومان انگشت نیل
(سعدی)
*
همچنین ترکیب "فلانوبهمان" را ترکیبی (اتباعی مُهمَل) معرفی کردهاند، در حالیکه اسم مرکب است و هر دو واژه دارای معنا هستند:
فرهنگ فارسی معین
فلانوبهمان
(اسم مرکب) فلانکس، شخص یا اشخاص نامعلوم
"بهمان" نیز در جملهها میتواند هم بهصورت (صفت مبهم) و هم (ضمیر مبهم) ظاهر شود!
*
همینطور؛ در ترکیب زیر که گروهی گفتهاند، تنها مصدر مرکب است و ارتباطی به ترکیب اتباعی ندارد و این در حالی است که (تالومال شدن) مصدر مرکب است و ساختار صفت مرکب (تالومال) اتباعی است:
لغتنامهی دهخدا
تالومال
(صفت مرکب، از اتباع) از اتباع است. تار و مار
(برهان قاطع) (ناظمالاطباء)
تالومال شدن
(مصدر مرکب)
پریشان شدن. پراکنده شدن
شد از بیشبانی رمه تالومال
همه دشت تن بود بیدست و یال
(فردوسی)
*
برخی از ادیبان نیز شاهدمثالی از لفظ بیمعنا یا "مهمَل" آوردهاند؛
((سمرقند کندمند بذینت کی افکند
از تاچ ته بهی همیشه ته خهی))
که ایشان میخواهند بگویند؛ در ساختار واژهی "کندمند" عمل شبیهسازی صورت پذیرفته و "مند" اتباع مهمَل از "کند" است و این درحالیاست که مرحوم دهخدا در لغتنامهی وزین خود به چنین موردی اشاره نکرده و واژهی مورد بحث ما علاوه بر اینکه "اتباع مهمَل" نبوده، بلکه دارای معناست تا جاییکه در سروده فضل الله نکو لعل آزاد ...ما را در سایت فضل الله نکو لعل آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : blalazad6 بازدید : 102 تاريخ : شنبه 3 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:03